چند روز پیش یک آشنای تاجیکستانی ما قصۀ جالبی از چشمدیدهای عینی خود کرد که انگار در گذشتههایی نه چندان دور در منطقۀ شان اتفاق افتاده بود. قصه از این قرار بود که مردی سه دخترک معصوم داشت که پی در پی به دنیا آمده بودند. آن مرد همچون بقیه مردان خیلی دلش مَیل فرزند … ادامه خواندن به شرطِ عبرت
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.